سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، خانه ای را که در آن عروسی است، دوست دارد . [امام صادق علیه السلام]
 
سه شنبه 89 اردیبهشت 28 , ساعت 1:40 صبح


1 . مردی از 600 کیلومتری به دیدن شهید رجائی رحمه الله آمد، گفتند کارش زیاد است و فرصت ندارد . ساعتها نشست تا اینکه آقای نخست وزیر از اطاق بیرون آمد . آن مرد دست رجایی را بوسید و گفت: این ادای دینی بود به معلمی که بسیار چیزها را به من آموخته بود و من این راه طولانی را فقط برای همین کار آمدم .

2 . شهید مطهری رحمه الله وقتی نام اساتید خود را می برد، آن را با احترام و تعظیم بسیار زیاد همراه می ساخت; مثلا به نام علامه طباطبایی رحمه الله که می رسید، می گفت: «روحی له الفداء; جانم فدایش باد» و در مورد استاد دیگرش میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله می گوید: شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد و از وی یاد نکنم .

3 . شخصی خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و گفت: این مرد پدرم را کشته است . حضرت فرمود: می توانی قصاص کنی، اما بگو ببینم، آیا این مرد تا به حال خدمتی به تو نکرده؟ عرض کرد: فقط چند روزی به من درس داده است . حضرت فرمود: حق ارشاد بیش از خون ارزش دارد . آن مرد از قصاص گذشت، نوبت به دیه رسید و قاتل توانایی دادن صد شتر نداشت . امام علیه السلام فرمود: حاضری ثواب هدایت و ارشادت را به من بدهی و من صد شتر به جای تو بدهم؟ او گفت: اگر فردای قیامت مقتول جلوی مرا بگیرد، هیچ توشه ای غیر از این درس دادن ندارم . امام به ولی مقتول فرمود: اگر از او بگذری روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله برایتان می خوانم که از همه دنیا برای هر دو شما با ارزش تر است . او هم از حق خود گذشت و دیه را بخشید . 

4 . ابن سینا در سن بیست سالگی تمام علوم زمان خود را فرا گرفته بود . روزی به مجلس درس ابن مسکویه حاضر شده و با کمال غرور گردوئی را جلوی استاد گذاشت و گفت: مساحت این گردو را حساب کن . استاد جزوه ای در علم اخلاق جلوی ابن سینا گذاشت و گفت: تو اول اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت گردو را حساب کنم .

5 . سید رضی رحمه الله گرد آورنده نهج البلاغه، استادی غیرمسلمان داشت . وقتی این استاد از دنیا رفت او را در قبرستان غیرمسلمانها دفن کردند . هر وقت سید رضی رحمه الله از این قبرستان عبور می کرد، از اسب پیاده می شد و تا آخر قبرستان به احترام استاد پیاده می رفت، بعد از آن سوار می شد و به راه خود ادامه می داد . علت این کار را

پرسیدند، فرمود: آخر معلم من در این قبرستان خوابیده است .

6 . به اسکندر گفتند چرا معلم را بیش از پدرت تعظیم می کنی؟ گفت: چون پدر مرا از عالم ملکوت به زمین آورد و معلم مرا از زمین به آسمان می برد . (این مطالب رااز مجله مبلغان45گرفته ام)....



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

iframe src=http://www.farsigo.com/prayTime.php?cityNo=14936 height=425 width=230 scrolling=yes frameborder=0>